خادم| مدرسه مثل دفتر خاطرات میماند. بر در و دیوار آن میشود رد هزار خاطره را گرفت، روی آسفالت پا خورده، درهای رنگ شده حتی در زنگهای پشت سر هم تفریح و شور و هیجان دانش آموزی. این حرفها و خاطرات آن قدر زیاد است که میشود تمامی صفحات سفید روزهای طولانی پس از دوران کوتاه دانشآموزی را با آن پر کرد.
ماجراهایی که میشود از روی هر کدام از آنها روایتها نوشت و داستان تعریف کرد. روایت این شماره ما هم از مدرسهای است در محله آزادشهر که دانش آموزانش با درایت مدیر و مسئولان کارهای بزرگی انجام میدهند.
دبستان دخترانه شهید غلامی مدرسهای که شبیه همه مدارس دیگر شامل چند کلاس میشود و برنامههای روزانهاش فرقی با دیگر مجموعههای آموزشی ندارد، اما مدیر و آموزگارانش یک درس لا به لای تکالیف ریز ودرشت بچه محصلها گذاشتهاند تا برای همیشه یادشان دهند آدمها با خوبیهایشان است که ماندگار میشوند.
آنها این درس را آن قدر با هم مرور و تمرین میکنند تا یادشان بماند مهربانی و خوبی بهترین هدیهای است که آدمها میتوانند به همدیگر بدهند. مسئولان و متولیان مدرسه دخترانه شهید غلامی امیدوارند دانش آموزانشان همان طور که قد میکشند و بزرگ میشوند یاد بگیرند همدیگر را بیشتر دوست بدارند.
بچههای این مدرسه به خاطر درس بزرگ «نوع دوستی» چیزهایی میآموزند بیشتر از آن چیزی که توی کتابهایشان است و این تاکید مدیر مدرسه است که همیشه به دانش آموزان یادآور میشود: بیشتر از اندوختههای علمی و دانش ما، انسانیت است که جامعه ما را زیباتر میسازد.
علت دیدار ما با طاهره کاظم پور درست به همین دلیل است. آموزگار و مدیری که اعتقاد دارد مهمتر از دکتر و مهندس شدن انسان خوب بودن برای جامعه نیاز است. این مدیر مدرسه روزهای میانسالی زندگیاش را بعد از یک دوره طولانی تدریس و مدیریت در روستاهای محروم، بین بچههای مدرسه شهید غلامی میگذراند.
مدیری که تجربه ۲۵ ساله خدمتش در روستاهای مختلف محروم میگفت که در ابتدای ورود باید شرایط محیطی را آماده کند و به همین دلیل پیگیر سر و ساماندهی آسفالت و توسعه و گسترش کلاسها افتاد و بعد از این و مقایسه تفاوتهای محیطهای آموزشی در دو محدوده مختلف به این فکر افتاد به بچهها باید در ابتدا درس شاکر و سپاسگذار بودن از نعمتهای خدا در زندگیشان را یاد بدهد و بعد هم مهربانی و نوع دوستی را؛ درسی که دانشآموزان و پدران و مادران آنها نیز با جان و دل از آن استقبال کردند و برایش مایه گذاشتند.
اعتقاد این آموزگار شبیه باور خیلی از معلمهای دیگر است؛ این که مهمتر از دیکته و علوم و حساب، انسان بودن مهم است و اهمیت دارد، شاید تنها وجه تمایز مجموعه آنها با دیگر مدرسهها به همین موضوع خلاصه شود.
کاظمپور میگوید: کارهای ما شاید آن قدر دارای اهمیت نباشد که بخواهد رسانهای شود. کار شاخصی انجام ندادهایم، فقط همین که مشوق بچهها میشویم تا دیگران را مانند خانواده و اطرافیان خود دوست بدارند همه کار ماست.
او میگوید: با بچهها طوری کار کردهام که سالها بعد وقتی پشت میز مسئولیت یا حتی سر میز غذا نشستند «دیگران» برایشان مهم باشد، این دیگران در برنامه کاری مدرسه ما خیلی پر رنگ است و اهمیت دارد. او خاطرنشان میکند: از زمان حضورم در این مدرسه خیلی زمان طولانی نمیگذرد، روی هم رفته پنج سال است که در مدرسه شهید غلامیام.
کاظمپور با روش مدیریتی خود در تمام این سالها تلاش کرده تا خوشیهای بچههایش با خوشیهای دیگران باشد و نداشتههای دیگران نیز آنها را به این فکر بیندازد که باید کاری کنند. مدیر مدرسه حالا با طیب خاطر و اطمینان قلبی از دانش آموزانی یاد میکند که تعدادشان به ۵۰۰ نفر میرسد، اما مهربانیهای کودکانهشان اندازه ندارد.
میگوید: بچهها مفهوم و معنی خوبیها را خوب میفهمند و بهتر از من آن را تفسیر میکنند و رفیق خوبی برای آنهایی هستند که شاید برادر و خواهر اصلیشان نباشند، اما میدانند فرق چندانی با آنها ندارد.
از روزهایی تعریف میکند که فراخوانی برای خدمت به زائران پیاده مشهد زدهاند و بچهها همه برای خدمت رسانی بسیج شدهاند و او اصلا باور نمیکرده است تا این اندازه استقبال کنند. در این باره میگوید: دانش آموزان این مدرسه ابتداییاند و میشود گفت هنوز در مرحله کودکی هستند و ما فکر نمیکردیم این قدر بزرگ فکر کنند، اما فهمیدیم اشتباه میکنیم. آن هم زمانی که اقلامی را که خانوادهها برای رساندن به دست زائران جمع آوری فرستاده و در یک اتاق چیده بودیم و آماده ارسال بود.
یک لحظه در اتاق باز شد و کارتنها و بستهبندی بچهها رسید. باورتان نمیشود، خیلی از کسانی که همراه من در دفتر بودند تحت تاثیر این حرکت قرار گرفته بودند. وقتی فهمیدیم بچهها پول تو جیبیهایشان را روی هم گذاشتهاند و از بوفه مدرسه کلی کیک و آبمیوه خریدهاند و اصرار داشتند که حتما به دست زائران رسانده شود.
وقتی میگفتیم به کارشان نمیآید و بهتر است همین جا بماند، با اصرار میخواستند برای بچههای زائران فرستاده شود، چرا که حتما بعضی از آنها بچههای کوچکی همراه خود دارند.
او میافزاید: و ما فهمیدیم که کودکان چقدر آمادگی انجام کار خیر و نیک دارند و بعد از آن در ایامی که به نوروز و عید نزدیک میشد تصمیم دیگری گرفتیم این که همراه بچهها دیداری از بچههای شهید فیاض بخش داشته باشیم.
اولش کمی نگران بودیم، چون کودکانی که در مجموعه فیاضبخش نگهداری میشوند معمولا مشکلاتی جسمی دارند و اگر با برخورد نامناسب بچهها همراه میشد ممکن بود باعث دلگیری و تکدر خاطرشان شود، اما بر خلاف تصور و باور ما بچهها خیلی دوستانه با آنها روبرو شدند.
او ادامه میدهد: جالبتر اینکه برخی از آنها در زمان برگشت و وقت سوار شدن اتوبوس بغضشان ترکید و شروع به گریه کردند و بعد با همان ادبیات و زبان کودکانه خودشان تعریف میکردند که چقدر دلشان برای این بچهها تنگ میشود و میخواهند دوباره به دیدارشان بیایند.
این علامت خوب و خوشایندی برای من به عنوان مدیر مدرسه بود که بچهها این درس را گرفتهاند و همین احساسات زیبا و قشنگ میتواند در آینده آنها نیز نقش داشته باشد و اگر بتوانند دست یک نفر را هم برای یاری کردن بگیرند ما به هدف خود رسیدهایم.
کاظمپور دوباره تاکید میکند و میگوید: این اندیشهها و باورهای آنهاست که اجتماع فردای ما را میسازد و ما باید همتمان را برای ساختن اندیشههای نیک بگذاریم و مطمئن باشیم این باورها دنیا را متعالی خواهد کرد.
او از طرح دیگری یاد میکند که سه شنبههای هر هفته با همیاری و همکاری دانش آموزان در مدرسه اجرا میشود و در توضیحش میگوید: حرکت دیگری را به کمک انجمن اولیا و مربیان در مدرسه پیاده کردیم و آن توزیع غذای گرم در سطح مدارس محروم حاشیه و سطح شهر بود.
تصمیم گرفتم به این منظور نیز از کمک دانش آموزان استفاده کنیم تا با یک تیر دو نشان زده باشیم. فراخوان آن را در مدرسه زدیم و اعلام کردیم که در صورت تمایل هر کدام از آنها مواد غذایی را برای پخت غذایی به مدرسه آورند.
کاظمپور ادامه میدهد: این بار هم استقبال عالی بود، خیلی بیشتر از چیزی که ما تصورش را میکردیم و میزان موادی که بچهها همراهشان آورده بودند آن قدر زیاد بود که برای هفتههای بعد هم ماند. چون این استقبال را شاهد بودیم تصمیم گرفتیم کار را ادامه دهیم.
غذا همان طور که گفتم در سطح شهر و بین دانش آموزان توزیع میشود و به خاطر اینکه انگیزه بچهها در این قدم خیر بیشتر شود تصویرها و عکسهای این توزیع در سالن مدرسه نصب کردیم.
مدیر مدرسه شهید غلامی معتقد است خیر خواهی تاثیر به سزایی در نقش تربیتی دانشآموزان به خصوص در این سن دارد. او از جشن نیکوکاری در ایام نزدیک به بهار امسال یاد میکند و اینکه کودکان خیلی خوب این درسها را یاد میگیرند و در خاطرشان میماند.
به یاد میآورد اواخر اسفند سال گذشته تعدادی از بچهها بی آن که حرف یا فراخوانی باشد لباس یا پوشاکی را که اضافه داشتند به دفتر مدرسه آورده و میخواستند بین دوستان دانش آموزشان در مناطق محروم توزیع شود.
او میگوید: یادم است دانش آموزی یک جفت جوراب آورده بود دفتر و میگفت: «خانم من دو جفت جوراب نو دارم و این باشد برای دوستم.» یا این که مادر دانش آموزی یک روز آمده بود دفتر و ۳۰ شال رنگی برای اهدا آورده بود و میگفت این کار را به تشویق دخترش انجام داده است.
مادر دانش آموز میگفت: «کار ما تولید همین شالهاست و امیدوارم بتوانم کمکی کرده باشم.» و ما آن شالها را بستهبندی کرده و بین دانش آموزان مناطق محروم توزیع کردیم.
کاظمپور میگوید: نوع آموزش خیلی مهم است. برای القاء درست این مفهوم باید آموزگار خودش وارد عمل شود. وقتی ما در درس توضیح میدهیم باید شهروند خوبی برای محله و شهرمان شویم، وقتی یاد میدهیم تمام بار مسئولیت نظافت و نگهداری محله نباید روی دوش یک نفر باشد و رفتگر محله را باید با همراهیهای خود راضی نگه داریم.
منِ معلم وقتی داخل حیاط و محوطه آشغالی میبینم خم شده و آن را بر میدارم یا به دانش آموز میگویم ببین امروز نوبت شماست که سطل زباله را خالی کنی و در واقع با عمل خودمان فرهنگ سازی میکنیم. این نه به معنای بی احترامی به دانش آموز است که برخی از والدین از آن دلخور و دلگیر میشوند، این به مفهوم آموزش همراهی و همکاری در اداره شهر، محله و مدرسه است.
کاظم پور خاطرات ریز و درشت زیادی از دوره ۲۵ ساله خدمتش در آموزش و پرورش به ویژه در روستاهای دور افتاده و محروم را دارد، به ویژه زمستان آن سالی که مدیر یک مدرسه کوچک در روستایی به نام نصر آباد بوده است.
میگوید: مدرسه خیلی کوچک بود و بالای تپه قرار داشت، زمستان خیلی سردی بود و برف میآمد و من به همراه یکی خدمه آقای پشت شیشه منتظر رسیدن بچهها بودیم و نگران بیرون را میپاییدیم. بچهها نفس نفس زنان میرسیدند و تعریف میکردند گرگ آن اطراف است.
دلواپس داشتم بیرون را نگاه میکردم که دیدم یکی از بچهها دوان دوان به سمت در میآید و گرگ پشت سر اوست. آن لحظه چیزی نفهمیدم اصلا، این که چطور در را باز کرده و این مسافت را دویده و بچه را در آغوش گرفته و به داخل آوردهام و حتی هنوز هم بعد از سالها که به آن جریان فکر میکنم باورم نمیشود این چه حسی بود که آن طور مرا بی محابا به بیرون کشاند. اما دوست دارم این حسها بین بچهها پر رنگتر شود و امیدوارم بتوانم آن را به دانش آموزان یاد بدهم.